مستم ز در خانه خمار برآريد
و آشفته و شوريده ببازار برآريد
چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش
زنجير کشانم بسردار برآريد
يا دادم از آن چرخ سيه روى بخواهيد
يا دودم ازين دلق سيه کار برآريد
چون نام من خسته باين کار برآمد
گو در رخ من خنجر آنکار برآريد
ما را که درين حلقه سر از پاى ندانيم
پرگار صفت گرد در يار برآريد
گر رايت اسلام نگون مى شود از ما
آوازه ما در صف کفار برآريد
برمستى ما دست تعنت مفشانيد
وز هستى ما گرد بيکبار برآريد
امروز که از پيرمغان خرقه گرفتيم
ما را ز در دير به زنار برآريد
خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست
نامش بقدح شوئى خمار برآريد