شماره ٤٢٠: ديشب همه منزل من کوى مغان بود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديشب همه منزل من کوى مغان بود
وز ناله من مرغ صراحى بفغان بود
همچون قدحم تا سحر از آتش سودا
خون جگر از ديده گرينده روان بود
با طلعت آن نادره دور زمانم
مشنو که غم از حادثه دور زمان بود
بى شهد شکر ريز وى از فرط حرارت
چون شمع شبستان دل من در خفقان بود
باز از فلک پير باوميد وصالش
پيرانه سرم آرزوى بخت جوان بود
از جرعه مى بزمگه باده گساران
چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود
ناگاه ز ميخانه برون آمد و بنشست
آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود
در داد شرابى ز لب لعل و مرا گفت
در مجلس ما بى مى نوشين نتوان بود
چون ديد که از دست شدم گفت که خواجو
هشدار که پايت بشد از جاى و چنان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید