شماره ٣٩٠: ماه من مشک سيه در دامن گل مى کند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ماه من مشک سيه در دامن گل مى کند
سايبان آفتاب از شاخ سنبل مى کند
گر چه از روى خرد دور تسلسل باطلست
خط سبزش حکم بر دور تسلسل مى کند
هرگز از جام مى لعلش نمى باشد خمار
مى پرستى کو ببادامش تنقل مى کند
راستى را شاخ عرعر مى درفشد همچو بيد
کان سهى سرو روان ميل تمايل مى کند
جادوى چشمش قلم در سحر بابل مى کشد
سبزى خطش سزا در دامن گل مى کند
آنکه ما را مى تواند سوختن درمان ما
مى تواند ساختن ليکن تغافل مى کند
گفت اگر کام دلت بايد ز وصلم جان بده
مى دهم گر لعل جان بخشش تقبل مى کند
در برم دل همچو مهر از تاب لرزان مى شود
چون فراق آنمه تابان تحمل مى کند
نرگسش گويد که فرض عين باشد قتل تو
جان برشوة مى دهم گر اين تفضل مى کند
اى گل ار برگ نواى بلبل مستت بود
باد پندار ار صبا انکار بلبل مى کند
گر ندارد با دل سرگشته خواجو نزاع
هندوى زلفش چرا بر وى تطاول مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید