شماره ٣٤٣: حديث جان بجز جانان نداند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حديث جان بجز جانان نداند
که جز جانان کسى در جان نداند
مرا با درد خود بگذار و بگذر
که کس درد مرا درمان نداند
روا باشد که دور از حضرت شاه
بميرد بنده و سلطان نداند
اگر بلبل برون آيد ز بستان
ز سرمستى ره بستان نداند
ز رخ دور افکن آن زلف سيه را
که هندو قدر ترکستان نداند
بگردان ساغر و پيمانه در ده
که آن پيمان شکن پيمان نداند
مى صافى بصوفى ده که هشيار
حديث عشرت مستان نداند
دلا در راه حسرت منزلى هست
که هر کس ره نرفتست آن نداند
بگو خواجو به دانا قصه عشق
که کافر معنى ايمان نداند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید