شماره ٣٢٤: هر که او را قدمى هست ز سر ننديشد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که او را قدمى هست ز سر ننديشد
وانکه او را گهرى هست ز زر ننديشد
عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح
از خروشيدن مرغان سحر ننديشد
آنکه کام دل او ريختن خون منست
از دل ريش من خسته جگر ننديشد
هر که خاطر بکسى داد چه بيمش ز خطر
کانکه رفت از پى خاطر ز خطر ننديشد
پيش شمع رخ زيباى تو گر جان بدهم
نبود عيب که پروانه ز پر ننديشد
خسته ضرب تو از تيغ و سنان غم نخورد
کشته عشق تو از تير و تبر ننديشد
سر اگر در سر کار تو کنم دورى نيست
کانکه در دست تو افتاد ز سر ننديشد
نکنم ياد شب هجر تو در روز وصال
کانکه شد ساکن جنت ز سقر ننديشد
مکن انديشه که خواجو نکند ياد لبت
کاين خياليست که طوطى ز شکر ننديشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید