شماره ٢٢٩: بحز از کمر نديدم سر موئى از ميانت

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بحز از کمر نديدم سر موئى از ميانت
بجز از سخن نشانى نشنيدم از دهانت
تو چه معنئى که هرگز نرسيده ام بکنهت
تو چه آيتى که هرگز نشنيده ام بيانت
تو کدام شاهبازى که ندانمت نشيمن
چه کنم که مرغ فکرت نرسد بآشيانت
اگرم هزار جان هست فداى خاک پايت
که اگر دلت نجويم ندهد دلم بجانت
چه بود گرم بپرسش قدمى نهى وليکن
تو که ناتوان نبودى چه خبر ز ناتوانت
چو کسى نمى تواند که ببوسد آستينت
برويم و رخت هستى ببريم از آستانت
چه گلى که بلبلى را نبود مجال با تو
که دمى برآرد از دل ز نهيب باغبانت
چه شود که بينوائى که زند دم از هوايت
دل خسته زنده دارد بنسيم بوستانت
بچه رو کناره گيرى ز ميان ما که خواجو
چو کمر شدست راضى بکنارى از ميانت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید