شماره ٢٠٤: اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست
طوطى خوش نغمه را از شکرستان چاره نيست
گر دلم نشکيبد از ديدار مه رويان رواست
ذره را از طلعت خورشيد رخشان چاره نيست
صبحدم چون گل بشکر خنده بگشايد دهن
از خروش و ناله مرغ سحرخوان چاره نيست
تا تودر چشمى مرا از گريه خالى نيست چشم
ماه چون در برج آبى شد ز باران چاره نيست
رشته دندانت از چشمم نمى گردد جدا
لؤلؤ شهوار را از بحر عمان چاره نيست
از دل تنگم کجا بيرون توانى رفت از آنک
گنج لطفى گنج را در کنج ويران چاره نيست
دور گردون چون مخالف مى شود عشاق را
در عراق ار راست گوئى از سپاهان چاره نيست
مردم از اندوه از کرمان نمى يابم خلاص
اى عزيزان هر که مرد او را ز کرمان چاره نيست
خواجو ار درظلمت شب باده نوشد گو بنوش
خضر را در تيرگى از آب حيوان چاره نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید