شماره ٦٠: تا کى ندهى داد من اى داد ز دستت

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا کى ندهى داد من اى داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا دور شدى از برم اى طرفه بغداد
شد دامن من دجله بغداد ز دستت
از دست تو فردا بروم داد بخواهم
تا چند کشم محنت و بيداد ز دستت
بى شکر شيرين تو در درگه خسرو
بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
گر زانک بپاى علمم راه نباشد
از دور من و خاک ره و داد ز دستت
تا چند کنم ناله و فرياد که در شهر
فرياد رسى نيست که فرياد ز دستت
هر چند که سر در سر دستان تو کرديم
با اين همه دستان نتوان داد ز دستت
از خاک سر کوى تو چون دور فتادم
داديم دل سوخته بر باد ز دستت
زينسان که به غم خوردن خواجو شده ئى شاد
شک نيست که هرگز نشود شاد ز دستت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید