شماره ٤٦: ديشب درآمد آن بت مه روى شب نقاب

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديشب درآمد آن بت مه روى شب نقاب
بر مه کشيد چنبر و درشب فکند تاب
رخسارش آتش و دل بيچارگان سپند
لعل لبش مى و جگر خستگان کباب
برمشترى کشيده ز مشک سيه کمان
برآفتاب بسته ز ريحان تر طناب
در بر قباى شامى پيروزه گون چو ماه
بر سر کلاه شمعى زرکش چو آفتاب
آتش گرفته آب رخ وى ز تاب مى
آبش نهان در آتش و آتش عيان ز آب
هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ
هم نقل ريخته ز لب لعل و هم شراب
بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام
و افکنده دانه برگل سورى ز مشک ناب
ميزد گلاله بر گل و هر لحظه مى شکست
برمن بعشوه گوشه بادام نيم خواب
از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت
گفتم ز غصه گفت ذهابا بلا اياب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید