شماره ٣٤: اگر سرم برود در سر وفاى شما

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر سرم برود در سر وفاى شما
ز سر برون نرود هرگزم هواى شما
بخاک پاى شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پاى شما
چو مرغ جان من از آشيان هوا گيرد
کند نزول بخاک در سراى شما
در آن زمان که روند از قفاى تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفاى شما
شوم نشانه تير قضا بدان اوميد
که جان ببازم و حاصل کنم رضاى شما
کرا بجاى شما در جهان توانم ديد
چرا که نيست مرا هيچکس بجاى شما
ز بندگى شما صد هزارم آزاديست
که سلطنت کند آنکو بود گداى شما
گرم دعاى شما ورد جان بود چه عجب
که هست روز و شب اوراد من دعاى شما
کجا سزاى شما خدمتى توانم کرد
جز اينکه روى نپيچم ز ناسزاى شما
غريب نيست اگر شد ز خويش بيگانه
هر آن غريب که گشستست آشناى شما
اگر بغير شما مى کند نظر خواجو
چو آب مى شودش ديده از حياى شما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید