شماره ٩: وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار
از قدح دو آتشى خيز و روان کن آب را
ماه قنينه آسمان چون بفروزد از افق
در خوى خجلت افکند چشمه آفتاب را
وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند
ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را
بسکه بسوزد از غمش ايندل سوزناک من
دود برآيد از جگر ز آتش دل کباب را
چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند
من به فغان نواگرى ياد دهم رباب را
گر به خيال روى او در رخ مه نظر کنم
مردم چشمم از حيا آب کند سحاب را
دست اميد من عجب گر به وصال او رسد
پشه کسى نديد کو صيد کند عقاب را
چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را
در خم عقربش نگر زهره شب نقاب را
خواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر
زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید