شماره ١٥٧

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
نه رو از ناز مى تابد گه نظاره ماه من
ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
بفتواى کسى خون مرا ريزى که در محشر
کنم گر دعوى خون باز خواهد شد نگاه من
مرا کشتى و خوشحالى بآن غايت که پندارى
تو خواهى بود فرداى قيامت داد خواه من
بنزديک شما اى کشتگان عشق مى آيم
بدرد حسرت آرايش کنيد آرامگاه من
ز حسرت مى روم سوى تو وز غيرت نمى بينم
که از رويت مبادا لذتى يابد نگاه من
ز عشق کوهکن شيرين بخود مى نازد و خسرو
باين خوشدل که دارد اين غرور از عزو جاه من
برافکن پرده از حيرت چو عرفى بى زبانم کن
چرا بسيار ميکوشى در اثبات گناه من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید