شماره ٩٠

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
دلى دارم که ميجوشد زهر موچشمه خونش
نه آن خونى که بتوان از گرستن داد بيرونش
به افسون ميکند آلوده درد عافيت بخشم
بيا اى مرگ و آزادى ببخش از ننگ افسونش
ز گلگون کى نهدمنت بدوش کوهکن شيرين
که ساق عرش غيرت ميبرد بر پاى گلگونش
اگر در جلوه گاه حسن آيد عشق بى پرده
شود معلوم بر ليلى که ليلى بود مجنونش
نميدانم چه اميدم بآن لبهاست ميدانم
که دارد خنده بر اميد من لبهاى ميگونش
به تيره غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل
بدست معجز عيسى اگر آرند بيرونش
چنان حسن قبولى در ملامت نيست عرفى را
که هر ساعت در آغوش آورد بيداد گردونش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید