شماره ٦٢

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
تا بکى عمر بافسوس و جهالت برود
نشأه باده بتاراج ملامت برود
بخت بد را خجل از پرسش باطل چکنم
بهتر آنست که عمرم ببطالت برود
زاهد از کعبه عنان تافته مى آيد ليک
چون طمع داشت که خضرش بدلالت برود
رهرو کعبه که دير است حوالتگاهش
برود ليک زدنبال حوالت برود
جاى رحمست بران جوهرى لعل طراز
کش همه عمر بآرايش آلت برود
جانم ار مالک غمهاى محبت گردد
من گدا گردم و نامش بدلالت برود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید