شماره ٦١

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
گر خدا يار دلنواز نداد
بنوازش مرا نياز نداد
آنکه خوى پلنگ داد مرا
دل و طبع زمانه ساز نداد
در دم افزود روز گونه وصل
که سزاى شب دراز نداد
چون بخود دوست داريم که فلک
يک نشيب مرا فراز نداد
سيم قلب حيات از خست
چرخ دانم گرفت و باز نداد
تا بنازم کشد درآخر کار
اولم ديدگان باز نداد
بس که عرفى بزرق شهرت داشت
قلب او را کسى گداز ندارد
بسر انجام جم وکى چه نهم بيهده گوش
کمترين بازى افلاک همان خواهد بود
عرفى از دير مغان دست ندارى هر چند
بر دلت بستن زنار گران خواهد بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید