دل شبست و به شمران سراغ باغ تو گيرم
گه از زمين و گه از آسمان سراغ تو گيرم
به جاى آب روان نيستم دريغ که در جوى
به سر بغلطم و در پيش راه باغ تو گيرم
نه لاله ام که برويم به طرف باغ تو ليکن
به دل چو لاله بهر نوبهار داغ تو گيرم
به بام قصر بيا و چراغ چهره بيفروز
که راه باغ تو در پرتو چراغ تو گيرم
به انعکاس افق لکه ابر بينم و خواهم
چو زلف بور تو انسى به چشم زاغ تو گيرم
نسيم باغ تو خواهم شدن که شاخه گل را
ز هر طرف که بچرخى دم دماغ تو گيرم
به جستجوى تو بس سرکشيدم از در و ديوار
سزد که منصب جاسوسى از کلاغ تو گيرم
حريف بزم شراب تو شهريار نباشد
مگر شبى به غلامى بکف اياغ تو گيرم