شماره ٢٤٢: هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت
خوشم که شعله اين شمع خار خارم سوخت
ببزم يار جنون کردم اى ادب معذور
سپند سوخت بوجديکه اختيارم سوخت
چو موم دوريم از جلوه گاه شهد وصال
اشاره ايست که بايد جدا زيارم سوخت
بهار بى ثمرى حمله باب سوختن است
خيال مصلحت انديشى چنارم سوخت
چو شمع کشته نرفتم بداغ منت غير
فتيله نفسى بود بر مزارم سوخت
سرشک هر مژه اندازش آنسوى نظر است
شرر عنانى اين طفل نى سوارم سوخت
طلسم آگهيم بوته گداز خود است
فروغ ديده بيدار شمع وارم سوخت
نسيمى از چمن صيدگاه عشق وزيد
کباب کيست ندانم دل شکارم سوخت
هواى صل بخاک سيه نشاند مرا
برنگ داغ جنون نکهت بهارم سوخت
هنوز از کف خاکسترم اثر باقيست
گداز عشق چه مقدار شرمسارم سوخت
دلى زپهلوى داغم نديد گرمى شوق
محبت تو ندانم پى چکارم سوخت
دگر مپرس زتأثير آه بى اثرم
بآتشى که ندارد هزار بارم سوخت
غبار دشت محبت سراغ غير نداشت
ببرق جلوه او هر که شد دوچارم سوخت
مباد شام کسى محرم سحر (بيدل)
دماغ نشه در انديشه خمارم سوخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید