شماره ٢٣٠: هستى برنگ صبح دليل فنا بس است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هستى برنگ صبح دليل فنا بس است
بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است
زين بحر چون حباب کمال نمود ما
آئينه دارى دل بى مدعا بس است
ما مرد ترکتازى آن جلوه نيستيم
بهر شکست لشکر ما يک ادا بس است
محروم پاى بوس ترا بهر سوختن
گر شعله نيست غيرت رنگ حنا بس است
محتاج نيست حسن بآرايش دگر
گل را زغنچه تکمه بند قبا بس است
از دل بهر خيال قناعت نموده ايم
آئينه روى گر ننمايد قفا بس است
گوهر صفت زمنت در يوزه محيط
در کاسه جبين تو آب حيا بس است
واماندگى بهر قدم اينجا بهانه جوست
گر خار نيست آبله هم زير پا بس است
گر در خور کفايت هر کس نصيبه ايست
آئينه گو بهر که رسد دل بما بس است
خود بينى ئى که آينه هيچکس مباد
در خلق شاهد نگه نارسا بس است
ما را چو رشته ئى که بسوزن وطن کند
چندانکه بگذريم درين کوچه جا بس است
(بيدل) مرا ببوس و کنار احتياج نيست
با عندليب جلوه گل آشنا بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید