شماره ٢٢٩: هر کس اينجا يک دو دم دکان بسمل چيد و رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کس اينجا يک دو دم دکان بسمل چيد و رفت
ساعتى در خاک ره لختى بخون غلطيد و رفت
هر کرا با غنچه اين باغ کردند آشنا
همچو بوى گل بآه بيکسى پيچيد و رفت
صبح تا طرز بناى عمر را نظاره کرد
رايت دولت بخورشيد فلک بخشيد و رفت
اى حباب از تشنگى تا چند باشى جان بلب
دامن اميد ازين گرداب بايد چيد و رفت
رنگ آسايش ندارد نوبهار باغ دهر
شبنم اينجا يک سحر در چشم تر خوابيد و رفت
چون شرر ساز نگاهى داشتيم اما چه سود
لمعه کمفرصتيها چشم ما پوشيد و رفت
هر قدم در راه الفت داغ دارد سايه ام
کز ضعيفى تا سر کويت جبين ماليد و رفت
شانه هم هر چند اينجا دسته بند سنبل است
از گلستانت همين آئينه گلها چيد و رفت
گوهر اشکى که پروردم بچشم انتظار
در تماشاى تو از دست نگه غلطيد و رفت
شمع از اين محفل سراغ گوشه امنى نداشت
چون نگه خود را همان در چشم خود دزديد و رفت
شوخى عرض نمود اينجا خيالى بيش نيست
صورت ما هم بچشم بسته بايد ديد و رفت
تا بهارت از خزان پر بى تأمل نگذرد
هر قدم ميبايدت چون رنگ برگرديد و رفت
چشم عبرت هر که بر اوراق روز و شب گشود
همچو (بيدل) معنى بيحاصلى فهميد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید