شماره ٢٠٨: نيست ايمن از بلا هر کس بفکر جستجوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست ايمن از بلا هر کس بفکر جستجوست
روز و شب گرداب را از موج خنجر بر گلوست
در تماشائيکه ما را بار جرأت داده اند
آرزو در سينه خار است و نگه در ديده موست
جاده کج رهروانرا سر خط جانکاهى است
باعث آشوب دلها پيچ و تاب آرزوست
آنچه نتوان داد جز در دست محبوبان دل است
وانچه نتوان ريخت جز در پاى خوبان آبروست
بر فريب عرض جوهر گرد پرکارى مگرد
آينه بى حسن نتوان يافتن تا ساده روست
حسن بيرنگيست در هر جا برنگى جلوه گر
در دل سنگ آنچه مى بينى شرر در غنچه بوست
غير حيرت آبيار مزرع عشاق نيست
چون رگ ياقوت اينجا ريشه در خون نموست
بى فنا نتوان بکنه معنى اشيا رسيد
آينه گر خاک گردد باد و عالم روبروست
در عبادتگاه ما کانجا هوس را بار نيست
نقش خويش از لوح هستى گر توان شستن وضوست
خار و خس را اعتبارى نيست غير از سوختن
آبروى مزرع ما برق استغناى اوست
غفلت ما پرده دار عيب بينائى خوشست
چاک دامان نگه را بستن مژگان رفوست
چون زبان خامه (بيدل) در کف استاد عشق
با کمال نگته سنجى بيخبر از گفتگوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید