شماره ١٩٦: نفس را الفت دل پيچ و تاب است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس را الفت دل پيچ و تاب است
گره در رشته موج از حباب است
درين محفل زقحط نشه درد
اثر لب تشنه اشک کباب است
درنگ از فرصت هستى مجوئيد
متاع برق در رهن شتاب است
صفا آئينه زنگار دارد
فلک دود چراغ آفتاب است
بروى خويش اگر چشمى کنى باز
زمين تا آسمانت فتح باب است
دلى داريم نذر مه جبينان
ديار حسن را آئينه باب است
زچشم سرمه آلودش مپرسيد
زبان اينجا چو مژگان بى جواب است
هزار آئينه در پرداز زلفش
زجوهر شانه مژگان در آب است
تماشاى چمن بى نشه ئى نيست
زگل تا سبزه يک موج شراب است
نميدانم جمال مدعا چيست
زهستى تا عدم عرض نقابست
کم آبست آنقدر درياى هستى
کزو تا دست ميشوئى سراب است
بيابان طلب بحريست (بيدل)
که آنجا آبله جوش حباب است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید