شماره ١٨٢: مقيدان وفا راز دل رميدن نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مقيدان وفا راز دل رميدن نيست
بدامنى که ته پاست باب چيدن نيست
زناکسى عرق انفعال تسليميم
بعرض سجده ما جبهه بى چکيدن نيست
زسحربافى بى ربط کارگاه نفس
دو رشته ئى که تواند بهم تنيدن نيست
خروش صور گرفته است دهر ليک چه سود
دماغ غفلت ما را سر شنيدن نيست
دميده است چو نرگس درين تماشاگاه
هزار چشم و يکى را نصيب ديدن نيست
زدستگاه چه حاصل فسرده طبعانرا
بپا اگر برسد آبله دويدن نيست
قلندرا نه حديثى است زاهدا معذور
تو غره ئى به بهشتى که جاى ريدن نيست
چو صبح زين دو نفس گرد اعتبار مبال
پر شکسته هوا مى برد پريدن نيست
نظر بپا شکنى تا سرت فرود آيد
وگرنه گردن مغرور را خميدن نيست
بجيب کسوت عريانى ئى که من دارم
خيال اگر سر سوزن شود خليدن نيست
دماغ فرصت کارم چو خامه نقاش
زعالميست که آنجا نفس کشيدن نيست
دران حديقه که حرف پيام من گويند
ثمر اگر همه قاصد شود رسيدن نيست
فشار تنگى دل (بيدل) از چه نيرنگست
شرار سنگم و امکان آرميدن نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید