شماره ١٨١: مشاطه شوخى که بدستت دل ما بست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مشاطه شوخى که بدستت دل ما بست
ميخواست چمن طرح کند رنگ حنا بست
آن رنگ که ميداشت دريغ از ورق گل
از دور کف دست تو بوسيد و بپا بست
آخر چمنى را بسرانگشت تو پيچيد
واکرد نقاب شفق و غنچه نما بست
آبست زشبنم دل هر برگ گل امروز
کاين رنگ چمن ساز وفا سخت بجا بست
زين نور که از شمع سرانگشت تو گل کرد
تا شعله زند آتش ياقوت حنا بست
کيفيت گل کردن اين غنچه برنگيست
کز حيرت سرشار توان آينها بست
ارباب نظر را بتماشاى بهارش
دست مژه ئى بود تحير بقفا بست
تا چشم گشايد مژه آغوش بهار است
رنگ سر ناخن چقدر عقده گشا بست
گروانگرى صنعت مشاطکى ئى نيست
سحر است که بر پنجه خورشيد سهايست
تا عرضه دهد منتخب نسخه اسرار
طراح چمن معنى هر غنچه جدا بست
(بيدل) توهم از شوق چمن شوکه باين رنگ
شيرازه ديوان تو امروز حنا بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید