شماره ١٧٧: مبتذل صبح و شام تازگى آرنده نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مبتذل صبح و شام تازگى آرنده نيست
مسخره روزگار آنقدرش خنده نيست
آينه در پيش گير محرم تحقيق باش
غير زخود رفتنت پيش تو آينده نيست
وحشت طور زمان لمعه برق است و بس
علت کوريست گر چشم تو ترسنده نيست
صاف دلان فارغند شکوه اوهام چند
گر دلت از خود پر است آينه شرمنده نيست
در کف اخلاق تست رشته تسخير خلق
غافل از احسان مباش هيچکست بنده نيست
مصدر ايذاى خلق در همه جا ناسزاست
گر همه در زير پاست آبله زيبنده نيست
هيچکس از گل نچيد رائحه انفعال
خبث چه بو ميدهد گر دهنت گنده نيست
طبع حرون خم نزد جزبدر احتياج
بى طلب کاه و جو گاو سرافگنده نيست
تخت سليمان جاه پايه قدرش هواست
دود دماغ حباب آنهمه پاينده نيست
فقر بهر جا کشد دامن اقبال ناز
چرخ بصد اطلسش پينه يک ژنده نيست
اى همه وهم و گمان در الم رفتگان
ريش کن و جامه در يشم کسى کنده نيست
خواه دلت چاک زن خواه بسر خاک ريز
دهر زوضع غرور بهر تو گردنده نيست
به که دل منفعل از خودت آگه کند
ورنه به پيشت کسى آينه دارند نيست
(بيدل) ازين چارسو عشوه ديگر مخر
غير فنا هيچ جنس نزد حق ارزنده نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید