شماره ١٧٤: ما را براه عشق طلب رهنما بس است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما را براه عشق طلب رهنما بس است
جائى که نيست قبله نما نقش پا بس است
جنس نگه زهر که بود جلوه سود ما
سرمايه بهر آينه کسب صفا بس است
ننشست اگر به پهلوى ما تير او زنار
نقشى بحسرتش زنى بوريا بس است
سرگشته ئى که دامن همت کشد زدهر
بر دوش عمر چون فلکش يک ردا بس است
گو سرمه عبرت آينه ديده ها مباش
ما را خيال خاک شدن توتيا بس است
يکدم زدن بخاک نشاند سپند را
هر چند ناله هيچ ندارد مرا بس است
گر مدعا زجاده اوهام جستن است
يک اشک لغزش تو فنا تا بقا بس است
منت کش نسيم نشد غنچه حباب
ما را همان شکسته دلى دلکشا بس است
آخر سرى بمنزل مقصود مى کشيم
افتادگى چو جاده درين ره عصا بس است
يارب مکن ببار دگر امتحان ما
برداشتيم پيش تو دست دعا بس است
عرض شکست دل بزبان احتياج نيست
رنگ شکسته آينه حال ما بس است
(بيدل) دماغ دردسر اين و آن کر است
با خويش هم اگر شده ايم آشنا بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید