شماره ١٤٩: قصر غنا که عالم تحقيق نام اوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
قصر غنا که عالم تحقيق نام اوست
دامن زخويش برزدنى سير بام اوست
هر برگ اين چمن رقمى دارد از بهار
عالم نگين تراشى سوداى نام اوست
پر انتظار نامه بران هوس مکش
خود را بخود دميکه رساندى پيام اوست
وحشت زغير خاطر ما جمع کرده است
از خود رميدنى که نداريم رام اوست
آه از ستم کشيکه درين صيدگاه وهم
عمرى بخود تنيد و نفهميد دام اوست
تا چند ناز انجمن آرائى غرور
اى غافل از حيا عرق ما بجام اوست
جز مرگ نيست چاره آفات زندگى
چون زخم شيشه ئى که گداز التيام اوست
بر هر چه واکنى مژه بى انفعال نيست
خوابيست آگهى که جهان احتلام اوست
شرع يقين دميکه دهد فتوى حضور
عين سواست آنچه حلال و حرام اوست
شرط نماز عشق بارکان نميکشد
کونين و يک محرف همت سلام اوست
اى فتنه قامت اينچه غرور است در سرت
تيغى کشيده ئى که قيامت نيام اوست
فرد است از مزار من آئينه ميدمد
خاکم چمن دماغ کمين خرام اوست
افسانه خيال بپايان نميرسد
عالم تمام يکسخن ناتمام اوست
(بيدل) زبان پرده تحقيق نازک است
هسته گوش نه که خموشى کلام اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید