شماره ١٣٨: فرصت نظاره تا مژگان گشودن در گذشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فرصت نظاره تا مژگان گشودن در گذشت
تيغ برقى بود هستى آمد و از سر گذشت
وحشتى زين بزم چون شمعم بخاطر درگذشت
چين دامن آنقدرها موج زدکز سرگذشت
بربناى ما فضولى خشت تمکينى نچيد
آرزو چون فربهى زين پهلوى لاغر گذشت
امتحان هر جا عيار قدر رعنائى گرفت
سرنگونى صد سرو گردن زما برتر گذشت
آب آب گوهر آتش آتش ياقوت شد
هر چه آمد برسر ما از گذشتن درگذشت
يافتم آخر زمقصد کو شى ء توفيق عجز
لغزش پائيکه پروازش بزير پر گذشت
قدر بحر رحمت از کم همتى نشناختيم
از غرور خشکى دامن جبينها تر گذشت
عبرتى ميخواست مخمور زلال زندگى
آب شد آئينه و از چشم اسکندر گذشت
مشق اسرار دبستان ادب پرنازک است
نام لغزش تا نوشتى خامه از مسطر گذشت
ميچکد خون دو عالم از نگاه واپسين
بيخبر از خود مگو ميبايد از دلبر گذشت
سخت بيرنگ است شوق از ساز وحشتها مپرس
عمر پروازم بجستجوى بال و پر گذشت
ميروم بيدست و پا چون شمع و از هر عضو من
آبله گل ميکند تا عرضه دارد سرگذشت
بادل جمعم کنون مايوس بايد زيستن
سير دريا دور موجى داشت از گوهر گذشت
ضعف بيمار محبت تا کجا دارد اثر
ناله هم امشب به پهلوى من از بستر گذشت
(بيدل) از جمعيت دل بى نياز عالمم
گوهر از يک قطره پل بستن زدريا درگذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید