شماره ٧٩: سعى ناپيدا و حسرتها دويدن آرزوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سعى ناپيدا و حسرتها دويدن آرزوست
شمع تصويريم و اشک ما چکيدن آرزوست
بسمل تسليم هستى طاقت کوشش نداشت
آنکه ما را کرد محتاج طپيدن آرزوست
دست و پائى ميزند هر کس باميد فنا
تا غبار اين بيابان آرميدن آرزوست
پاى تا سر کسوت شوق جنون خيزم چو صبح
تا گريبان نقش مى بندم دريدن آرزوست
جلوه ئى سر کن که بر بندم طلسم حيرتى
از گلستان توام آئينه چيدن آرزوست
اى ستمگر منکر تسليم نتوان زيستن
حسن سرکش نيز تا ابرو خميدن آرزوست
کيسه گاه زندگى از نقد جمعيت تهيست
خاک ميبايد شدن گر آرميدن آرزوست
آتش کو تا سپندم ترک خوددارى کند
ناله وارى دارم و خلقى شنيدن آرزوست
منزل اينجا نيست جز قطع اميد عافيت
اى ثمر از نخل بگذر گر رسيدن آرزوست
وصل هم (بيدل) علاج تشنه ديدار نيست
ديده ها چندانکه محو اوست ديدن آرزوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید