شماره ٧٨: سعى روزى داشتم آخر ندامت پيش رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سعى روزى داشتم آخر ندامت پيش رفت
آسيا هر سودن دست اندکى از خويش رفت
عالم اسباب هستى چون عدم چيزى نداشت
هر کرا ديديم درويش آمد و درويش رفت
آه ازان مغرور بيدردى کزين ماتم سرا
همچو اشک ديده بى نم تغافل کيش رفت
صد سحر شور تبسم داشت لعلش ليک حيف
اين نمک پر بيخبر از سينهاى ريش رفت
صبح هر اقبال غافل از شب ادبار نيست
اى بسا حسنى که از خط سر بجيب ريش رفت
پيرو خلق دنى بودن زغيرتهاست دور
شير مردانرا نبايد بر طريق ميش رفت
زين ندامت جز تحير با چه پردازد کسى
عمر فرصت در نظر کم آمد از بس بيش رفت
امن خواهى تشنه تشويش طبع کس مباش
خون فاسد روزگارش در خمار نيش رفت
شغل اعمال دگر بسيار بود اما چه سود
هر که در بزم خيال آمد خيال انديش رفت
چاره اين درد بيدرمان ندارد هيچکس
مرگ پيش آمد زمانى کز نفس تشويش رفت
با ادب جوشيده ئى (بيدل) زهزيان دم مزن
موج گوهر بسته را شوخى نخواهد پيش رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید