شماره ٥٣: زهى چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجويت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجويت
زبوى گل تا نواى بلبل فداى تمهيد گفتگويت
سحر نسيمى درآمد از در پيام گلزار وصل دربر
چو رنگ رفتم زخويش ديگر چه رنگ باشد نثار بويت
هوائى مشق انتظارم زخاک گشتن چه باک دارم
هنوز دارد خط غبارم شکسته کلک آرزويت
بجستجو هر طرف شتابم همان جنون دارد اضطرابم
بزير پايت مگر بيابم دلى که گم کرده ام بکويت
زگلشنت ريشه نخندد که چرخش افسردگى پسندد
چو ماه نو نقش جام بندد لبى که تر شد بآب جويت
بعشق نازد دل هوس هم ببالد از شعله خار و خس هم
رساست سررشته نفسه هم بقدر افسون جستجويت
باين ضعيفى که بار در دم شکسته در طبع رنگ زردم
بگرد نقاش شوق گردم که ميکشد حسرتم بسويت
زسجده خجلت آر من چه ناز خرمن کند سر من
که خواهد از جبهه تر من چو گل عرق کرد خاک کويت
اگر بهارم تو آبيارى وگر چراغم تو شعله کارى
زحيرت من خبر ندارى بيارم آئينه روبرويت
کجاست مضمون اعتبارى که (بيدل) انشا کند نثارى
بضاعتم پيکر نزارى بيفگنم پيش تار مويت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید