شماره ٤٣: زلف آشفته سرى موجه درياى من است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زلف آشفته سرى موجه درياى من است
تار قانون جنون جاده صحراى من است
برق شمعيست که در خرمن من ميسوزد
سنگ گرديست که در دامن ميناى من است
لاله دشت جنونم زجگر سوختگى
داغ برگى زگلستان سويداى من است
بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل
همچو خون در جگر رنگ طپشهاى من است
عجز هم بى طلبى نيست که چون ريگ روان
صد جرس در گره آبله پاى من است
چرخ اگر داد غبارم بهوا خرسندم
که جهان عرصه باليدن اجزاى من است
سير بال پر طاوس مکرر گرديد
صفحه آتش زده ام فصل تماشاى من است
فيض دلگرمى آهيست گل زندگيم
شمع افسرده ام و شعله مسيحاى من است
غنچه باغ جنون از دل من ميخندد
داغ چون شبنم گل پنبه ميناى من است
تردماغ چمن حسرت شمشير توام
زخم باليده چو گل ساغر صهباى من است
عمرها شد بدر مشق کدورت زده ام
چين کلفت خطى از صفحه سيماى من است
ذره ام ليک بجولان هوايش (بيدل)
قسم بى سر و پائى بسر و پاى من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید