شماره ٣٦: زخويش مگذر اگر جوهرت شناسائيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زخويش مگذر اگر جوهرت شناسائيست
که خود پرستى عالم بهار يکتائيست
نه گلشنى است به پيش نظر نه دشت و نه در
بلندى مژه ات منظر خودآرائيست
بهار رمز ازل تا چه وقت گيرد رنگ
هنوز نغمه نى تشنه لب نائيست
مگر زغيب برائيم تا عيان گرديم
زخود نشان چه دهد قطره ئى که دريائيست
زذات محض چه اسما که برنمى آئيم
جهان وهم و گمان فطرت معمائيست
دل از تکلف هستى جنون نمائى کرد
نفس در آئينه رنگ بهار سودائيست
ببزم وصل جنون ناگزير عشق افتاد
زمنع بلبل ادب کن بهار غوغائيست
کسى بستر عيوب نفس چه چاره کند
غبار نيستى آئينه ايم و رسوائيست
لطافتيست بطبع درشتى آفاق
مقيم پرده سنگ انتظار مينائيست
شکست بام و درى چند ميکند فرياد
که از هوس بدرآئيد خانه صحرائيست
بعرض نيم نفس کس چه گردن افرازد
حباب ما عرق انفعال پيدائيست
توهم درى چو شرر واکن و ببند بس است
بکارخانه فرصت عدم تماشائيست
فتاده ايم براهت چو سايه جبهه بخاک
زپيش ما بتغافل زدن چه رعنائيست
رعونتيست بطبعت که چون غبار سحر
اگر بباد روى پيشت اوج پيمائيست
تلاش کعبه و ديرت نميرود (بيدل)
بهشت و دوزخ خويشى خيال هرجائيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید