شماره ١٥: ديده حيرت نگاهان را بمژگان کارنيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده حيرت نگاهان را بمژگان کارنيست
خانه آئينه در بند در و ديوار نيست
انقياد دور گردون برنتابد همتم
همچو مرکز حلقه گوشم خط پرکار نيست
ناتوانى سرمه در کار ضعيفان مى کند
رنگ گل را در شکست خود لب اظهار نيست
ميکشد بيمغز رنج از دستگاه اعتبار
جز خم و پيچ از بزرگى حاصل دستار نيست
فارغست از دود تا شد شعله خاکسترنشين
بر نمدپوشان غبار تهمت زنار نيست
سايه اينجا پرتو خورشيد دارد در بغل
زنگ هم چون خلوت آئينه بى ديدار نيست
سد راه کس مبادا دور باش امتياز
هر دو عالم خلوت يار است و ما را بار نيست
از اثرهاى نفس چون صبح بوئى برده ايم
بيش ازين آئينه ما قابل زنگار نيست
غنچه دل چون حباب از خامشى دارد ثبات
خانه ما را بجز پاس نفس ديوار نيست
گر زدنيا بگذريم افسون عقبى حايل است
منزلى تا هست باقى راه ما هموار نيست
ديده ها باز است اما خواب مى بينيم و بس
تا مژه بر هم نيايد هيچکس بيدار نيست
بسکه مردم دامن احسان زهم وا چيده اند
(بيدل) از خست کسى را سايه ديوار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید