شماره ١٤: دى حرف خرامش بلبم بال گشا رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دى حرف خرامش بلبم بال گشا رفت
دل در برمن بود ندانم بکجا رفت
خوددارى و پابوس خيالش چه خيال است
ميبايدم از دست خود آنجا چو حنا رفت
ما و گل اين باغ بهم ساخته بوديم
فرصت تنگ افتاد سرو برگ وفا رفت
پيش که گريبان درم ايواى چه سازم
کان تنگ قبا از برم آغوش گشا رفت
در ملک خيال آمد و رفت نفسى بود
اکنون خبر دل که دهد قاصد ما رفت
فرصت شمر و هم امل چند توان زيست
اى وعده ديدار قيامت بکجا رفت
هر خار که ديدم مژه اشک فشان بود
حيرانم ازين دشت کدام آبله پا رفت
مقدورى اگر نيست چه حاصل زهدايت
هشدار که بى پا نتوان ره بعصا رفت
دعوت هوسان سخت تکاليف کمين اند
اى آب رخ شرم نخواهى همه جا رفت
بر ما هوس بال هما سايه نيفگند
صد شکر که اين زنگ زآئينه ما رفت
مو کرد سياهى دم خاموشى چينى
شد سرمه خط جاده زراهى که صدا رفت
چون شمع زبس رهبر ما عجز رسا بود
گر سر بهوا رفت همان آبله پا رفت
تهمت کش ابرام شد افراط ندامت
عبرت عرقى کرد کزين بزم حيا رفت
چون رنگ عيان نيست که اين هستى موهوم
آمد زکجا آمد و گر رفت کجا رفت
از عمر همين قد دوتا ماند بيادم
اين رخش سبک سير عجب نعل نما رفت
(بيدل) دم هستى بنظرها سبکم کرد
خاکم چو سحر از نفس آخر بهوا رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید