قصیده شماره ۳۶

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو بلند آوازه بودي، اى روان
با تن دون يار گشتى دون شدى
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتى کافزون شدى
بسکه ديگرگونه گشت آئين تن
ديدى آن تغيير و ديگرگون شدى
جاى افسون کردن مار هوى
زين فسونسازى تو خود افسون شدى
اندرون دل چو روشن شد ز تو
شمع خود بگرفتى و بيرون شدى
آخر کارت بدزديد آسمان
اين کلاغ دزد را صابون شدى
با همه کار آگهى و زير کى
اندرين سوداگرى مغبون شدى
درس آز آموختى و ره زدى
وام تن پذرفتى و مديون شدى
نور نور بودي، نار پندارت بکشت
پيش از اين چون بودي، اکنون چون شدى
گنج امکانى و دل گنجور تست
در تن ويرانه زان مدفون شدى
ملک آزادى چه نقصانت رساند
کامدى در حصن تن مسجون شدى
هر چه بود آئينه روى تو بود
نقش خود را ديدى و مفتون شدى
زورقى بودى بدرياى وجود
که ز طوفان قضا وارون شدى
اى دل خرد، از درشتيهاى دهر
بسکه خون خوردي، در آخر خون شدى
زندگى خواب و خيالى بيش نيست
بى سبب از اندهش محزون شدى
کنده شد بنيادها ز امواج تو
جويبارى بودى و جيحون شدى
بى خريدار است اشک، اى کان چشم
خيره زين گوهر چرا مشحون شدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید