سوخت اوراق دل از اخگر پندارى چند
ماند خاکسترى از دفتر و طومارى چند
روح زان کاسته گرديد و تن افزونى خواست
که نکرديم حساب کم و بسيارى چند
زاغکى شامگهى دعوى طاوسى کرد
صبحدم فاش شد اين راز ز رفتارى چند
خفتگان با تو نگويند که دزد تو که بود
بايد اين مسئله پرسيد ز بيدارى چند
گر که ما ديده ببنديم و بمقصد نرسيم
چه کند راحله و مرکب رهوارى چند
دل و جان هر دو بمردند ز رنجورى و ما
داروى درد نهفتيم ز بيمارى چند
سودمان عجب و طمع، دکه و سرمايه فساد
آه از آن لحظه که آيند خريدارى چند
چه نصيبت رسد از کشت دوروئى و ريا
چه بود بهره ات از کيسه طرارى چند
جامه عقل ز بس در گرو حرص بماند
پود پوسيد و بهم ريخته شد تارى چند
پايه بشکست و بديديم و نکرديم هراس
بام بنشست و نگفتيم بمعمارى چند
آز تن گر که نميبود، بزندان هوى
هر دم افزوده نميگشت گرفتارى چند
حرص و خودبينى و غفلت ز تو ناهارترند
چه روى از پى نان بر در ناهارى چند
ديد چون خامى ما، اهرمن خام فريب
ريخت در دامن ما درهم و دينارى چند
چو ره مخفى ارشاد نميدانستيم
بنمودند بما خانه خمارى چند
ديو را گر نشناسيم ز ديدار نخست
واى بر ما سپس صحبت و ديدارى چند
دفع موشان کن از آن پيش که آذوقه برند،
نه در آن لحظه که خالى شود انبارى چند
تو گرانسنگى و پاکيزگى آموز، چه باک
گر نپويند براه تو سبکسارى چند
به که از خنده ابليس ترش دارى روى
تا نخندند بکار تو نکوکارى چند
چو گشودند بروى تو در طاعت و علم
چه کمند افکنى از جهل به ديوارى چند
دل روشن ز سيه کارى نفس ايمن کن
تا نيفتاده بر اين آينه زنگارى چند
دفتر روح چه خوانند زبونى و نفاق
کرم نخل چه دانند سپيدارى چند
هيچکس تکيه به کار آگهى ما نکند
مستى ما چو بگويند به هشيارى چند
تيغ تدبير فکنديم به هنگام نبرد
سپر عقل شکستيم ز پيکارى چند
روز روشن نسپرديم ره معنى را
چه توان يافت در اين ره بشب تارى چند
بسکه در مزرع جان دانه آز افکنديم
عاقبت رست بباغ دل ما خارى چند
شوره زار تن خاکى گل تحقيق نداشت
خرد اين تخم پراکند به گلزارى چند
تو بدين کارگه اندر، چو يکى کارگرى
هنر و علم بدست تو چو افزارى چند
تو توانا شدى ايدوست که بارى بکشى
نه که بر دوش گرانبار نهى بارى چند
افسرت گر دهد اهريمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افسارى چند
ديبه معرفت و علم چنان بايد بافت
که توانيم فرستاد ببازارى چند
گفته آز چه يک حرف، چه هفتاد کتاب
حاصل عجب، چه يک خوشه، چه خروارى چند
اگرت موعظه عقل بماند در گوش
نبرندت ز ره راست بگفتارى چند
چه کنى پرسش تاريخ حوادث، پروين
ورقى چند سيه گشته ز کردارى چند