قصیده شماره ۷

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها

افزودن به مورد علاقه ها
آهوى روزگار نه آهوست، اژدر است
آب هوى و حرص نه آبست، آذر است
زاغ سپهر، گوهر پاک بسى وجود
بنهفت زير خاک و ندانست گوهر است
در مهد نفس، چند نهى طفل روح را
اين گاهواره رادکش و سفله پرور است
هر کس ز آز روى نهفت از بلا رهيد
آنکو فقير کرد هواى را توانگر است
در رزمگاه تيره آلودگان نفس
روشندل آنکه نيکى و پاکيش مغفر است
در نار جهل از چه فکنديش، اين دلست
در پاى ديو از چه نهاديش، اين سر است
شمشيرهاست آخته زين نيلگون نيام
خونابه هانهفته در اين کهنه ساغر است
تا در رگ تو مانده يکى قطره خون بجاى
در دست آز از پى فصد تو نشتر است
همواره ديد و تيره نگشت، اين چه ديده ايست
پيوسته کشت و کندنگشت، اين چه خنجر است
دانى چه گفت نفس بگمراه تيه خويش:
زين راه بازگرد، گرت راه ديگر است
در دفتر ضمير، چو ابليس خط نوشت
آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
مينا فروش چرخ ز مينا هر آنچه ساخت
سوگند ياد کرد که ياقوت احمر است
از سنگ اهرمن نتوان داشت ايمنى
تا بر درخت بارور زندگى بر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید