شماره ٧٨: شکست پير مغان گر سرم به ساغر مى

غزلستان :: هاتف اصفهانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شکست پير مغان گر سرم به ساغر مى
عجب مدار که سرها شکسته بر سر مى
ستم به ساغر مى شد نه بر سر من اگر
شکست بر سر من مى فروش ساغر مى
غذاى روح بود بوى مى خوشا رندى
که روح پرورد از بوى روح پرور مى
نداشت بهره اى آن بوالفضول از حکمت
که وصف آب خضر کرد در برابر مى
نه لعل راست نه ياقوت را نه مرجان را
به چشم اهل بصيرت صفاى جوهر مى
نماند از شب تاريک غم نشان که دگر
طلوع کرد ز خم آفتاب انور مى
چه ديد هاتف مى کش ندانم از باده
که هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر مى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید