شماره ٥٢: پس از چندى کند يک لحظه با من يار دورانش

غزلستان :: هاتف اصفهانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پس از چندى کند يک لحظه با من يار دورانش
که داغ تازه اى بگذاردم بر دل ز هجرانش
پس از عمرى که مى گردد به کامم يک نفس گردون
نمى دانم که مى سازد؟ همان ساعت پشيمانش
چو از هم آشيان افتاد مرغى دور و تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
ز بى تابى همى جويم ز هر کس چاره دردى
که مى دانم فرو مى ماند افلاطون ز درمانش
دلش سخت است و پيمان سست از آن بى مهر سنگين دل
نبودم شکوه اى گر چون دلش مى بود پيمانش
به من گفتى که جور من نهان مى دار از مردم
تو هم نوعى جفا مى کن که بتوان داشت پنهانش
تن هاتف نزار از درد دورى ديدى و دردا
ندانستى که هجرانت چها کرده است با جانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید