شماره ١٨: ز غمزه، چشم تو يک تير در کمان نگذاشت

غزلستان :: هاتف اصفهانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز غمزه، چشم تو يک تير در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز بى وفايى گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن اين گلشن آشيان نگذاشت
ز شوق ديدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنه ديوار و باغبان نگذاشت
رسيد کار به جايى که يار بگذارد
ز لطف بر دل من دستي، آسمان نگذاشت
ز ناز بر دل پير و جوان در اين محفل
کدام داغ که آن نازنين جوان نگذاشت
شکايتى ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید