در خطر مخلصان و نازکى آداب عبوديت و وقت آزمايش هاى حق سبحانه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
مخلصانى که در مراقبتند
در هراس خلاف عاقبتند
لهجه خشم او نداند کس
مخلصان راست اين هدايت و بس
هر کرا ميکشد به خنجر خشم
اول او را زبان ببندد و چشم
روى مجرم بپوشد او به وفا
تيغ قهرش در آورد ز قفا
با تف خشم او چه کفر و چه دين؟
با عتابش چه آسمان، چه زمين؟
تا ز خشمش بجاست يک ذره
نتوان شد به عدل خود غره
چونکه با نيستى شدى دمساز
اگر آن نيستى ببينى باز
زان نظر در گناهت اندازد
خشم گيرد به چاهت اندازد
روز صلحت به دست مدح دهد
شب خشمت به تيغ قدح دهد
آنکه مدح تو گفت مجبورست
وآنکه قدح تو کرد معذورست
گر ستايش کنند شاد مشو
ور نکوهند از آن به باد مشو
تو چه داني؟ که آزمايش اوست
غير گويد ولى نمايش اوست
حسن او را لطيفه ها باشد
درد او را وظيفه ها باشد
زين دو وزن تو باز خواهد جست
تا ببيند که محکمى يا سست؟
تا ترا مدح ديگرى ساقيست
از طبيعت هنوز پر باقيست
عارفى کونه از هوا شنود
اين دو قول از يکى نوا شنود
بر گمارنده اوست ايشان را
جمع کن خاطر پريشان را
با کسى کو ازين شماره بود
هيچ دانى ترا چه چاره بود؟
کردن کار و کار ناديدن
جز رخ آن نگار ناديدن
يا در آن زلف پيچ پيچ مبين
يا نظرها ببند و هيچ مبين
اوحدي، غم چو ناگزير تو شد
عشق آن چهره در ضمير تو شد
يار نازک دلست، بارش بر
گل بچينى تو، رنج خارش بر
گر براند، برو چه درمانست؟
ور بخواند، بيا که فرمانست
گرت از چپ دواند و گر راست
آنچنان رو که خاطر او خواست
گر ز روى ادب دهد رنجت
به از آن کز غضب دهد گنجت
گه بود کز عضب کند شاهت
برد از تخت باز در چاهت
غضب او نهفته باشد و نرم
تا در آزارش افتى از آزرم
غضبش را بدان وزان به هراس
ادبش هم ببين، بدار سپاس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید