در توکل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
يارى از غير حق نه از دينست
حق «اياک نستعين » اينست
گر تو اين نکته را نمى دانى
هر دم «الحمد» را چه ميخواني؟
عاشق دوست ياد نان نکند
کز چنين دوست کس زيان نکند
چون توکل کني، مگو از غير
رخ درو کن، بتاب رو از غير
زمره اى از توکلند به رنج
فرقه اى از کفايت اندر گنج
هر چه او داد غايت آن باشد
شکر ميکن، کفايت آن باشد
از توکل شوى رياضت بين
وز کفايت شوى رياض نشين
آنکه ز اسباب در غرور افتد
از توکل عظيم دور افتد
متوکل سبب يکى بيند
متفرق در آن شکى بيند
ز تفرق مباش سرگردان
به توکل بناز چون مردان
به اعتابش بساز و شور مکن
سر او پيش غير عور مکن
بکشى سر، پسنده کى باشي؟
نکشى بار، بنده کى باشي؟
خواجگى سر بسر جمال و خوشيست
بندگى ابتهال و بار کشيست
تو چه دانى که سودت اندر چيست؟
نيکى و نيک بودت اندر چيست؟
گر چه دردت ز خشم و کينه اوست
نه دوا نيزت از خزينه اوست؟
همه کس ره به کار خويش برد
يار بايد که يار خويش برد
تکيه بر خنجر و سپاه مکن
جز به ايزد به کس پناه مکن
يارت او بس، به هر چه درمانى
اين سخن بشنو، ار مسلمانى
جز توکل مبر به راه دليل
از هدايت رفيق جوى و خليل
از طهارت سلاح و مرکب ساز
خود و جوشن ز طاعت و ز نماز
هيکل از عصمت و کمر ز وفا
مشعل و شمع و روشنى ز صفا
دور باشى ز «آية الکرسى »
پيش خود ميدوان، چه ميترسي؟
ميفرست از براى حاجب خاص
نامه صدق و قاصد اخلاص
اهل اين داورى صبورانند
وآن دگر عاجزان و کورانند
سر تسليمشان فرو رفته
ذوق معنى به جان فرو رفته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید