در اخلاص

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
به ريا روى در خداى مکن
پيش يزدان به زرق جاى مکن
هر نمازى و و طاعتى که تراست
بوريايى نيرزد، ار برياست
ديگرى خواه باش و خواه مباش
خصم چون ديد گو: گواه مباش
کرده خويش را منه سنگى
وندرو از ريا مهل رنگى
بر تو زيبا نمود کرده تو
چون نديدى که چيست پرده تو
آنچه ياقوت گفتيش ميناست
چه فروشي؟ که جوهرى بيناست
بر تو پوشيده جوهرى چندست
که از آنجمله کار در بندست
زآن غلطها چو پا کشد راهت
نبرد ديو فتنه در چاهت
طاعت خود ز چشم خلق بپوش
زان مکن ياد و در فزونى کوش
چون به طاعت نگه کنى گنهست
عاشق خويش بين چه مرد رهست؟
غير در دل مهل، که راه کند
که چو ايزد درو نگاه کند
اگر از ديگرى اثر يابد
روى صلح از دل تو برتابد
نيست اخلاص جز خدا ديدن
کردن کار و کار ناديدن
تن به طاعت چو خوپذير شود
در دل اخلاص جايگير شود
چون شد اخلاص را نشانه پديد
نور صدق آيد از ميانه پديد
نفسى جز به ياد حق نزند
جز به فرمان حق نطق نزند
هر چه در کون و مکان بيند
از ازل قدرتى در آن بيند
چون به حق جمله را حوالت کرد
بينش غير او اقالت کرد
از خود و ديگرى خلاص شود
در ره از بندگان خاص شود
در محل صفا قدم راند
هر چه غير از وفا عدم داند
هر کسى مرد اين مشاهده نيست
شکر اين فتح جز مجاهده نيست
آنکه خود را بدين نبرد زند
لاف « هل من مزيد» درد زند
طاعتى را که با ريا بنياد
بنهي، جمله باد باشد، باد
تا سر مويى از ريا باقيست
هر چه گويى تو محض زراقيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید