حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
بود در روم پيش ازين سر و کار
صاحبى نان ده و فتوت يار
لنگرى باز کرده چون کشتى
پر ز سنگ و ز آلت کشتى
در لنگر نهاده باز فراخ
کرده ريش دراز را به دو شاخ
خلق رومش نماز بردندى
بچه خود بدو سپردندى
نان صاحب ز کار رندان بود
گوشه بيکارشان چو زندان بود
حوريان گرد او گروه شده
رند و عامى در آه و اوه شده
جمع گشتند ازين صفت خيلى
هر يکى را به ديگرى ميلى
ناگهان رومى غلام باره
صورتى نحس و جامه اى پاره
به يکى زان ميانه عشق آورد
علم مصر در دمشق آورد
در نهانى انار و سيبش داد
تا به تلبيس خود فريبش داد
برد روزى به گوشه باغش
مى نهاد از عمود خود داغش
خر زه خويش در وعا مى کرد
هر دمى بر اخى دعا مى کرد
باغبان اين بديد و گفت: اى خر
پدرش را دعا کن و مادر
رند گفتا: ز هر دو بيزارم
که من اين دولت از اخى دارم
حکم او تا به دست مادر بود
طفل در خانه، قفل بر در بود
چون پدر پيش صاحب آوردش
به نيابت چنين بپروردش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید