حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
پسرى با پدر به زارى گفت
که: مرا يار شو به همسر و جفت
گفت: بابا، زنا کن و زن نه
پند گير از خلايق، از من نه
در زنا گر بگيردت عسسى
بهلد، کو گرفت چون تو بسى
زن بخواهي، ترا رها نکند
ور تو بگذاريش چها نکند؟
از من و مادرت نگيرى پند
چند ديدى و نيز ديدم چند
آن رها کن که نان و هيمه نماند
ريش بابا بين که: نيمه نماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید