در منع تبختر و طيش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
نرم باش، اى پسر، به رفتن، نرم
تا نگردد دلت به رفتن گرم
اين صفتهاى لاابالى چيست؟
تو چه دانى که چند خواهى زيست؟
گفته اي: از جهان چو ميگذريم
خود بيا تا غم جهان نخوريم
گر نمانى نه در شمار شوى
ور بمانى نه کم وقار شوى
چه ضرورت به ترک تازيدن؟
پيش شمشير مرگ بازيدن؟
گوش بر قول ناخلف کردن؟
مال و اوقات خود تلف کردن؟
کوش تا خويش را نيارايى
که نمانى اگر بکار آيى
در تو چون روزگار چشم کند
چون تواند دلت که خشم کند؟
شايد ار حال خود بگردانى
تا مگر چشم بد بگردانى
باد سر خاکسار خواهدبود
باده خور خاک خوار خواهد بود
نفس اگر شوخ شد، خلافش کن
تيغ جهلست در غلافش کن
نه شب عيش و باده خوردن تست
که آبروى جهان به گردن تست
دوستى زين عمل به باد شود
دشمن خود مهل، که شاد شود
بر سبک سر نشايد ايمن بود
که سبک سر به سر در آيد زود
کم شنيدم که مرد آهسته
گردد از خوى خويشتن خسته
نيست در شهرسست فرهنگى
هيچ عيبى بتر ز بى سنگى
در هنر بس پدر که داد دهد
پسرى شپ شپش به باد دهد
اى که رويت به قربت شاهست
چه روى کابگينه در راهست؟
ميروي، نرم تر بنه گامت
تا مبادا که بشکنى جامت
حيف! عيشى چنين به دست آورد
پس به طيشى درو شکست آورد
گر بترسى ز پادشاه خموش
در مراعات سر شاهى کوش
شاه خاموش با تو در سازد
سر شاهى سرت بيندازد
گر نه دين قايد امارت تست
بس خرابى که در عمارت تست
خود نمايى به اسب و جامه مکن
گوش بر اهل سوق و عامه مکن
راست گردان ز بهر نام بلند
سيرتى خاص گير عام پسند
چند جويى برين و آن پيشي؟
نه کز ابناى جنس خود بيشي؟
تو نبودى پديدت آوردند
پس به گفت و شنيدت آوردند
باز فانى شوى به آخر کار
به سگان باز دار اين مردار
در ميان دو نيست هستى تو
غايت غفلتست مستى تو
چه نهى در ميان اين دو فنا
بر خود و دوش خويش رنج و عنا؟
هر که بالاترست منزل او
به تواضع رغوب تر دل او
همه را روى در تو و تو به خواب
چه دهى پيش کردگار جواب؟
قرب سلطان مبارک آنکس راست
که کند کار مستمندى راست
خوش ببايد بر آن امير گريست
که به تدبير روستايى زيست
روستايى کند کفايت و صرف
تو مگر سازى از خراجش طرف
وانگهى خويش را امين دانى
آه اگر مردمى چنين داني!
مکن از بهر اين تفرج و فرج
رزق ده ساله را به زودى خرج
بيوه زن دوک رشته در مهتاب
کرده بر خود حرام راحت و خواب
خايه مرغ گرد کرده به صبر
تا بيايد امير و از سر جبر
خايه ها را به خايگينه کند
مرغ و کرباس را هزينه کند
وانگهى بر نشيند و تازد
فلکش سر چرا نيندازد؟
به جفا دل مهل، که چست شود
کانچه بشکست کى درست شود؟
چه نهى بر نهال خود تيشه؟
در بريدن ببايد انديشه
غضبي، کز طريق دانش خاست
عقل و دين عذر آن تواند خواست
آن غضب ناپسند باشد و زشت
که چو کردى مجال عذر نهشت
در جهان هر چه حکمت و ريوست
همه ترياک زهر اين ديوست
خرد و جانت ار تمام شوند
غضب و شهوتت غلام شوند
بس رسول و نبى شدند هلاک
تا جهان زان دو ديو گردد پاک
اين دو را گر تو زير گام کنى
خويشتن را بلند نام کنى
مکن از جام جهل خود را مست
که بيکباره ميروى از دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید