در وجود نوع انسان

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
امتزاج اين دو روح را با هم
چونکه در اعتدال شد محکم
نفس دانا بدان تعلق ساخت
سايه نور چون بدان انداخت
نوع انسان از آن ميان برخاست
شد به قامت ز استقامت راست
تن او شد به عقل و جان قايم
تن تباهى نديد و جان دايم
صاحب علم و صنعت و سخنست
زانکه او را سه روح و يک بدنست
و آنچه اصل وجود انسانست
زبده اين نبات و حيوانست
آدمى زين دو چون خورش سازد
مايه نشو و پرورش سازد
آن غذا در بدن چو يابد نظم
خون شود در تن از حرارت هضم
چون برآيد برين سخن چندى
يابد آن خون ز روح پيوندى
شودش رنگ از اعتدال مزاج
به سپيدى چو زيبق و چو زجاج
در چنين حال زرع خوانندش
اصل اين چند فرع دانندش
در زواياى پشت رست شود
نسبتش با بدن درست شود
اينچنين خوب گوهرى ناسفت
چون کند خفت خلوتى با جفت
در نهد روى از آن حدايق غلب
به دهان رحم ز مجرى صلب
باز با آب زن در آميزد
زود اندر مشيمه شان ريزد
هفت کوکب به کار او کوشند
خلعت تربيت برو پوشند
به رحم شهر بند سازندش
تا چو خون نژند سازندش
چرخ پيوندش استوار کند
تا در آن جايگه قرار کند
ماه اول زحل کند کارش
اندران وقت کو بود يارش
گردد اين خون در آن مشيمه تنگ
متغير به شکل و صورت و رنگ
در هنر زمره اى که گام نهند
بر چنين آب نطفه نام نهند
اين زمان گر زحل قوى باشد
طفل پردان و معنوى باشد
بر يکايک ستارگان زين هفت
هر يکى زين قياس حکمى رفت
مشترى باشدش به ماه دوم
مدد و ياور و پناه دوم
سرخ جامه شود بسان جگر
باز گردد به رنگهاى دگر
افتدش در مسام بادى گرم
زان پديد آيد اختلاجى نرم
حکمايي، که رسم وحد دانند
اندرين حالتش ولد خوانند
گر سوم ماهش آفتى نرسد
يا گزند و مخافتى نرسد
يارمندى رسد ز بهرامش
متصرف شود در اندامش
عضوهاى رئيسه را در تن
با دگر عضوها کند روشن
ولدى را که حالت اين باشد
نزد دانا لقب جنين باشد
ماه چارم به قوت خود مهر
شودش نقش بند پيکر و چهر
تن او نغز و پرتوان گردد
روحش اندر بدان روان گردد
در شکم خويش را بجنباند
مرد داننده کودکش خواند
ماه پنجم بهزهره پردازد
از سرش موى رستن آغازد
منفصل گرددش رسوم از هم
صورت چشم و گوش و بينى و فم
چون به ماه ششم رساند کار
شود از انجمش عطارد يار
در دهانش زبان گشاده شود
داد ترکيب هاش داده شود
هفتم او را قمر نگاه کند
رويش از روشنى چو ماه کند
اندرين ماه بى خلاف و گزند
گر بزايد بماند اين فرزند
هشتمين ماه باز ازين ايوان
نوبت آيد به کوکب کيوان
گر ز مادر بزايد اين هنگام
هم شود کار زندگيش تمام
در نهم مشتريش باشد پشت
اندران راه سهمناک درشت
سعدش اين بند را کليد شود
قوتى در ولد پديد شود
تا بتدريج سرنگون کندش
وز شکنجى چنان برون کندش
مدتى بوده اندران تنگى
او سبک، ليک ازو شکم سنگى
طفل در تنگ و مادر آهسته
هر دو از بار يکدگر خسته
دست بر روي، ارنج بر زانو
رنجه از خفت و خيز کدبانو
قوت آن خون و هيچ قوت نه
خبر از بنيت و نبوت نه
چون برون آيد از چنان بندى
در دگر محنت اوفتد چندى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید