شماره ٤٤٢: به عصيان مگذران زنهار ايام جوانى را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به عصيان مگذران زنهار ايام جوانى را
مکن صرف زمين شور، آب زندگانى را
به مهر خامشى تيغ زبان را کن سپردارى
اگر دربسته مى خواهى بهشت جاودانى را
ز مى بگذر که باشد در قفا همچون گل رعنا
خمار زردرويى باده هاى ارغوانى را
دو روزى تلخ کن بر ديده خود خواب شيرين را
که از شبگير، ره نزديک گردد کاروانى را
مشو خوشدل دو روزى چرخ اگر خنديد بر رويت
که ناکامى بود تعبير، خواب کامرانى را
به آب تيغ تر سازد گلو را تر زبانى ها
غنيمت دان درين دريا چو ماهى بى زبانى را
مرو دنبال دنيا چون کمان شد قد چون تيرت
به صحراى عدم انداز اين آتش عنانى را
به شکر خنده اى مى پاشد اعضايت ز يکديگر
مده چون غنچه ره در دل نسيم شادمانى را
به خوارى چشم کى پوشد ز دنيا طالب دنيا؟
که رهزن توتيا داند غبار کاروانى را
به چندين پنجه طوق قمريان را سرو نگشايد
که محکم تر کند تدبير، بند آسمانى را
شوند از بى نيازى نازنينان رام با عاشق
تغافل مى کند ارزان متاع سرگرانى را
دل رم کرده را از من نگهدارى نمى آيد
چسان پاس از گسستن دارم اين برگ خزانى را؟
مده از خط غبارى در دل خود ره که مى باشد
سياهى نيل چشم زخم، آب زندگانى را
گرفتم بست آن بى رحم راه گفتگو بر من
کسى نگرفته است از من زبان بى زبانى را
نسيم بى ادب، بند نقاب غنچه نگشايد
چمن پيرا به من گر واگذارد پاسبانى را
دل افگار، قدر نرگس بيمار مى داند
توانايان چه مى دانند قدر ناتوانى را؟
مشو کاهل قلم اى سنگدل در نامه پردازى
که قاصد مى دهد تغيير، پيغام زبانى را
گران گردند بر دل از گرانخيزى سبکروحان
به محفل چونه روي، بگذار در بيرون گرانى را
من از نسيان پيرى دل به اين خوش مى کنم صائب
که بيرون مى برد از خاطرم ياد جوانى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید