شماره ٣٧٩: چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
کنم شيرازه اوراق دل، موى ميانش را
کيم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟
مرا اين بس که گرد سر بگردم باغبانش را
کنار حسرتى از طوق قمرى تنگتر دارم
نمى دانم که چون در بر کشم سرو روانش را؟
اگر بر آسمان ناز رفته است آن هلال ابرو
به زور چرب نرمى مى کشم آخر کمانش را
که حد دارد نظر بازى کند با چين ابرويش؟
دهانم تلخ شد تا چاشنى کردم کمانش را
در آن وادى که مغزم سرمه چشم غزالان شد
ز دست موج، روغن مى چکد ريگ روانش را
اگر خصم قوى بنياد، کوه بيستون گردد
ز برق تيشه جوى شير سازم استخوانش را
چسان معلوم گردد رتبه حسن سخن صائب؟
که دارد در ميان گرد کسادى کاروانش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید