شماره ٢٥٠: حاجت دام و کمندى نيست در تسخير ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
حاجت دام و کمندى نيست در تسخير ما
گردش چشمى بود بس حلقه زنجير ما
ما خراب از آب شمشير تغافل گشته ايم
مى توان کردن به گرد دامنى تعمير ما
از عيار نامه ما دردمندان آگهند
مى شود در زخم ظاهر جوهر شمشير ما
چون کمان هر چند مشت استخوانى گشته ايم
مى شود از جوشن گردون ترازو تير ما
دل ز بيم غمزه از زلفش نمى آيد برون
بيشتر در پرده شب مى چرد نخجير ما
در فضاى خاطر ما تير پيکان مى شود
آه مى گردد گره در سينه دلگير ما
منزل نقل مکان ماست اوج لامکان
وادى امکان ندارد عرصه شبگير ما
از خجالت چون نگردد تيشه فرهاد آب؟
کوه را برداشت از جا ناله زنجير ما
خواب ما با خواب چشم يار از يک پرده است
هيچ کس بيرون نمى آرد سر از تعبير ما
گنجها در گوشه ويران ما در خاک هست
آبروى سعى را گوهر کند تعمير ما
ديدن ما تلخکامان تلخ سازد کام را
دايه گويا داد از پستان حنظل شير ما
مادر از فرزند ناهموار خجلت مى کشد
خاک سر بالا نيارد کرد از تقصير ما
خود هم از زلف دراز خويش دربند بلاست
يک سرش بر گردن يوسف بود زنجير ما
اين که صائب دست ما از دامن او کوته است
نارسايى هاى اقبال است دامنگير ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید